معنی محیط اعظم

حل جدول

محیط اعظم

اثری از بیدل دهلوی


عرفات، محیط اعظم

اثری از بیدل دهلوی


عرفات ، محیط اعظم

اثری از بیدل دهلوی

فرهنگ فارسی آزاد

محیط اعظم

مُحِیطُ اَعظَم، اقیانوس کبیر است که آنرا اقیانوس آرام و پاسیفیک نیز گویند،

لغت نامه دهخدا

اعظم

اعظم. [اَ ظَ] (اِخ) (دریای...) دریای عمان و دریای حبشه و دریای قلزم از دریای اعظم است. (حدود العالم). و جنوب کرمان دریای اعظم است. (حدود العالم).

اعظم. [اَ ظَ] (ع ن تف) بزرگ یا بزرگتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بزرگوارتر.سترگتر. عظیم تر. کلانتر. (یادداشت بخط مؤلف). || بزرگ. (ناظم الاطباء). از القاب سلاطین و پادشاهان که بعد از کلمه ٔ «سلطان » یا «شاهنشاه » بر سکه هانقش میکردند. مؤلف النقود العربیه آرد: سلطان، هو اسم اعظم الرتب و ینقش وحده او ینقش... السلطان الشهید، او الاعظم. (النقود العربیه ص 134). همو گوید: شاهنشاه و هو لقب بنی بویه من العجم و السلجوقیه و قد یضم الیه «الاعظم ». (النقود العربیه ص 135):
اکبر و اعظم خدای عالم و آدم
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا.
سعدی.
- اتابک اعظم، از القاب امراء و پادشاهان: اتابک اعظم، شهنشاه معظم. (گلستان).
- اسم اعظم، نام مهین خداوند. نام بزرگ الهی که از خلق نهان است. (یادداشت بخط مؤلف):
چون صبح آدم همدمش ملک خلافت ز آدمش
هم بود اسم اعظمش هم علم اسما داشته.
خاقانی.
تا تو نیز از خلق پنهانی همی
لیلهالقدری و اسم اعظمی.
مولوی.
دلهای خسته را بکرم مرهمی فرست
ای اسم اعظمت در گنجینه ٔ شفا.
سعدی.
بر جان عزیزت آفرین باد
بر جسم شریفت اسم اعظم.
سعدی.
- اعظم سلاطین، بزرگترین پادشاهان. (ناظم الاطباء).
- چرخ اعظم، فلک اعظم. فلک الافلاک. بزرگترین آسمان:
برآرم پر و برپرم کآشیانه
به ازقبه ٔ چرخ اعظم ندارم.
خاقانی.
- خواجه ٔ اعظم، خواجه ٔ بزرگ. وزیر بزرگ:
ور خواجه ٔ اعظم قدحی کهتر خواهد
حقا که میش مه دهی و هم قدحش مه.
منوچهری.
- دریای اعظم، دریای بزرگ. اقیانوس کبیر:
چنین خواندم که در دریای اعظم
بگردابی درافتادند با هم.
سعدی.
- سلطان اعظم، پادشاه بزرگ. (ناظم الاطباء): سوگند خورد که سلطان اعظم از این حال هیچ خبری ندارد. (تاریخ بیهقی ص 597). گفتند دیر است در آرزوی آنند که رعیت سلطان اعظم... باشند. (تاریخ بیهقی ص 348).
سلطان اعظم آنکه به تیغ بنفشه فام
اندر دل مخالف دین شد بنفشه کار.
خاقانی.
- شهراﷲ الاعظم، ماه رمضان. (یادداشت بخط مؤلف).
- صدراعظم، لقب شخص اول دولت که بزرگتر و مهین تر از همه ٔ دستوران بودو بر همه ٔ آنان فرمانروا باشد. (ناظم الاطباء).
- صنم اعظم، بت بزرگ: اهل ضد آنرا مخزنه ٔ صنم اعظم ساخته. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 274).
- فلک اعظم، چرخ اعظم. فلک الافلاک. فلک اطلس. بزرگترین آسمان. (از یادداشتهای مؤلف).
- قدوه ٔ اعظم، پیشوای بزرگ:
چون بدو نامه کنم بر سرش از خط ملک
قدوه ٔ اعظم عنوان بخراسان یابم.
خاقانی.
- ماه اعظم، ماه رمضان. شهراﷲ اعظم. (از یادداشتهای مؤلف):
شعر سلکی است ورا واسطه مدح تو بزرگ
سال سلکی است ورا واسطه ماه اعظم.
سوزنی.
- وزیر اعظم، وزیری که از همه ٔ وزراء برتر و در نزد پادشاه مقرب تر باشد. (ناظم الاطباء).
|| (اِخ) نام کوهی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

اعظم. [اَ ظَ] (اِخ) امام... ابوحنیفه نعمان بن ثابت. متوفی بسال 150 هَ. ق. امام مذهب حنفی. رجوع به ابوحنیفه نعمان بن ثابت شود.

اعظم. [اَ ظُ] (ع اِ) ج ِ عَظم، بمعنی استخوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج ِ عَظم، بمعنی استخوان جانداران که گوشت بر آن باشد. (از اقرب الموارد). عِظام. عِظامَه که هاء کلمه ٔ اخیر برای تأنیث جمع است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد):
ز نعت چربدستیهات اَعْظُم
چو روغن گشت و بر پیراهن افتاد.
قوامی رازی (دیوان ص 21).
- سبعه اعظم، ای اعضاء. (منتهی الارب).

اعظم. [اَ ظَ] (اِخ) علیخان. از شعرای دوره ٔ صفویه و منسوب به شاه طهماسب بوده است. این بیت از اوست:
نظر به روی تو خورشید ناگهان انداخت
کلاه خویش ز شادی بر آسمان انداخت.
(از قاموس الاعلام ترکی).

اعظم. [اَ ظَ] (اِخ) علی قلیخان. از شعرای عصر صفوی و از بزرگان امرای شاه عباس بوده و دیوان مرتبی داشته است. این بیت از اوست:
گر فلک رابمن سر جنگ است
عرصه پیدا کند جهان تنگ است.
(از قاموس الاعلام ترکی).


محیط

محیط. [م ُ] (ع ص) مقابل محاط. اسم فاعل از احاطه. (کشاف). فراگیرنده. درگیرنده و احاطه کننده. (غیاث). صاحب آنندراج گوید در فارسی به صله ٔ بر مستعمل است یعنی محیط بر، دربرگیرنده:
آنکه او را قیاس وصف نکرد
زانکه شد وصف او محیط قیاس.
مسعودسعد.
و بدین مقامات و مقدمات هر گاه که حوادث بر عاقل محیط شود باید که در پناه صواب رود. (کلیله و دمنه).
چون خرد حکم تو بر جانها محیط
چون امل مهر تو بر دلها مکین.
خاقانی.
دست تو محیط برممالک
ابری شده سایبان کعبه.
خاقانی.
گرد عالم حلقه کرده [کوه قاف] او محیط
ماند حیران [ذوالقرنین] اندر آن خلق بسیط.
مولوی (مثنوی دفتر چهارم ص 275).
محیط است علم ملک بر بسیط
قیاس تو بر وی نگردد محیط.
سعدی.
هوا محیط است بر چیزها. (مصنفات باباافضل ج 2 ص 428).
خط پیمانه محیط است بر اسرار جهان
هر که در عالم آب است همه عالم ازوست.
صائب.
- قضیه ٔمحیط، در اصطلاح منطق، مراد قضیه ٔ محصوره و قضیه ٔ کلیه است. رجوع به قضیه شود.
|| (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی. || (ص، اِ) خط مستدیر که بر دایره احاطه دارد. (کشاف اصطلاحات الفنون). خطی که احاطه دارد به سطح دائره. پیرامون. مقابل مرکز. خطی منحنی. که دور سطحی را احاطه کند. خطی که احاطه کند دائره ای را و خطوط مستقیم که از مرکز وی کشند (شعاع های دایره) همچند یکدیگر باشند. گرداگرد دایره و هرآنچه دایره را احاطه کند. خطی منحنی بسته که جمیع نقاط آن از نقطه ای به نام مرکز به یک فاصله باشد. || جای زندگی آدمی. دنیا: چرخ اثیراز... متجاوز محیط شد. (سندبادنامه ص 12). هیولی آتش را... ساکن محیط کرد. (سندبادنامه ص 2).
همچو عطار در محیط وجود
ز عنایت به شست آمده ایم.
عطار.
- محیط کحلی رنگ، کنایه از دنیاست:
صدف این محیط کحلی رنگ
چون برآسود در بکام نهنگ.
نظامی.
|| سطح مستدیر که بر کره احاطه دارد. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- محیط چرخ، فضای آسمان:
دوش چون گردون کنار خویش پر خون یافتم
مرکز دل از محیط چرخ بیرون یافتم.
عطار.
- محیط هوا، فضا:
تا ز محیط هوا خشک برآئی چو ابر
در قدم خاکیان هر چه که داری ببار.
خاقانی.
|| بااطلاع. مطلع. آگاه بر. دانا. واقف به رموز. دریابنده و گرد خبایا و زوایای امور برآینده:
ای فرد و محیط بر دو عالم
وی نور لطیف این مجسم.
ناصرخسرو.
آنانکه محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند.
خیام.
فکرت من... در کارهای دنیا محیط گشت. (کلیله و دمنه). || دریای شورکه تمام زمین را احاطه کرده است. (غیاث). دریائی که گرداگرد جهان را فروگرفته است. (یادداشت مرحوم دهخدا). دریای بزرگ. اقیانوس. رجوع به اقیانوس شود:
پیش کف عطاده تو محیط
همچو پیش محیط جوی رَوَد.
سوزنی.
دست همام گفت که ما ابر رحمتیم
همت محیط ما و سخا آسمان ماست.
خاقانی.
بهر پلنگان کین کرد سراب از محیط
بهر نهنگان دین کرد محیط از سراب.
خاقانی.
ماهی که شیفته است به زنجیر راهبان در
گفت از محیط دست تو بِه معبری ندارم.
خاقانی.
اندر جزیره ای و محیط است گرد تو
زین سوت موج محنت وزآن سو شط بلا.
خاقانی.
در کف همچو بحر او گردون
گر محیط است زورقش دانند.
خاقانی.
در آن بحر کو را محیط است نام
معلق بود آب دریا مدام.
نظامی.
- آب محیط، دریای بزرگ. اقیانوس:
آب محیط را ز کرامات کرده پل
بگذشته ز آتشین پل این طاق آب فام.
خاقانی.
ز آب محیط دید کمر بر میان خاک
از جرم خاک بست کمر بر میان آب.
خاقانی.
- بحر محیط، دریای محیط. اقیانوس:
همو شد فاعل افلاک و انجم
همو بحر محیط و جان مردم.
ناصرخسرو.
شهی که هست دل و دست او به گاه سخا
یکی چو بحر محیط و یکی چو ابر مطیر.
مسعودسعد (دیوان ص 245).
به جود بحر محیطی نه، زانکه بحر محیط
کف جواد ترا هست چون رهی و رهین.
سوزنی.
خندقی چون بحر محیط با قعری بعید و عرضی بسیط در پیرامن آن کشیده. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 284).
کدام سائل از این موهبت شود محروم
که همچو بحر محیط است بر جهان سایل.
سعدی.
- دریای محیط، بحر محیط. اقیانوس:
گردون بلند است رواقش به گه بزم
دریای محیط است سرایش به گه بار.
فرخی.
دریای محیط است در این خاک معانی
هم دُرّ گرانمایه و هم آب مطهر.
ناصرخسرو.
- محیط هند، اقیانوس هند، و آن در قدیم حد جنوبی ایران بود. (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| در اصطلاح بلغا نوعی از انواع ردالعجز علی الصدر است و این از مخترعات بعضی متأخرین است و چنان اختراع نموده شده که ردیف به صدر ابیات برده شود مثال آن شعر زیر است:
تو باشی دلبر و جان هم تو باشی
به هر غم مونس و همدم تو باشی
تو باشی آنکه می باید تراگفت
که بهر ریش دل مرهم تو باشی.
(کشاف اصطلاحات الفنون).
|| (اِخ) نام کتاب فقهی از امام محمد. (غیاث). همچنانکه وسیط:
اینچنین رخصت بخواندی در وسیط
یا بُده ست این مسئله اندر محیط.
مولوی.


دریای اعظم

دریای اعظم. [دَرْ ی ِاَ ظَ] (اِخ) بحر اعظم. دریای محیط. دریای بزرگ. اقیانوس کبیر. رجوع به اعظم و بحراعظم ذیل بحر شود.

عربی به فارسی

محیط

محیط , محیط دایره , پیرامون , محیط مرءی , خط فاصل درنقشه های رنگی , نقشه برجسته , نقاشی کردن , طراحی کردن , اقیانوس , دوره , حدود , فرا گرفتن , محاصره کردن , احاطه شدن , احاطه

فارسی به عربی

محیط

بیئه، حضن، خارج، شامل، طوق، مجال، محیط

فرهنگ فارسی هوشیار

محیط

‎ گردک تریست فرا گرد پیرامون، فرا گیر، آگاه همه دان، زیستگاه، زراره (اقیانوس) ‎ (اسم) احاطه کننده در برگیرنده: هوا محیط است بر چیز ها، (اسم) خطی که دور تا دور سطحی را احاطه کند پیرامون. یا محیط دایره خطی است مدور که سطح دایره را احاطه کند. توضیح عاده محیط دایره و دایره بیک مفهوم بکار برده میشوند، جای زندگی آدمی، (صفت) با اطلاع مطلع، دریای بزرگ اقیانوس. یا محیط کحلی رنگ. دنیا: صدف این محیط کحلی رنگ چون بر آمود در بکام نهنگ. . . (نظامی. گنجینه گنجوی)

معادل ابجد

محیط اعظم

1078

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری